صفحه اصلی / مقالات / آق سنقر /

فهرست مطالب

آق سنقر


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 13 آذر 1398 تاریخچه مقاله

آقْ‎سُنْقُر، قسیم‎الدوله، جد خاندان زنگی و اتابکان موصل و یکی از امرای بزرگ جلال‎الدین ملکشاه سلجوقی و والی حلب در زمان او از 479ق / 1086م به بعد. آق‎سنقر از اصل ترک و «مملوک» بود. ابن عدیم در بغیةالطلب (حاشیۀ زبدةالحلب، 2 / 103) گوید که نام پدر او «ال ترغان» از قبیلۂ «ساب‎یو» بوده است. ابن‌خلکان نام پدر او را عبدالله یاد کرده است. بعید می‎نماید که این نام، نام اصلی او باشد، زیرا ترکان در قبایل و زادگاههای اصلی خود نامهای ترکی می‎داشتند و پس از آورده شدن به بلاد اسلام و پرورده شدن در بلاد اسلامی، یکی از نامهای عمومی اسلامی را برای سهولت تلفظ و مقاصد دیگر بر خود می‎گذاشتند. ابن اثیر در کتاب الباهر که دربارۀ خاندان اتابکان موصل پرداخته، در شرح حال قسیم‎الدوله از «مملوک» بودن او سخن به میان نمی‎آورد و او را از یاران و همسالان جلال‎الدین ملکشاه سلجوقی می‎شمارد، چه این دو از کودکی با هم بزرگ شده بودند. این به پاس احترام این خاندان است و گرنه در کامل (رویدادهای 480ق / 1087م) صریحاً او را مملوک ملکشاه می‎خواند. در زبدةالحلب (2 / 103) می‎گوید: برخی او را »مملوک» و برخی «لَصیق» نامیده و گفته‎اند نام پدرش «النُّعمان» بوده است. گویا «النعمان» تصحیفی از «ال ترغان» مذکور در بغیةالطلب باشد. «لصیق» نیز به معنی «دَعیِ» و کسی است که خود را به خاندان و شخصی منسوب می‌سازد. ظاهراً این تردید در «مملوک» بودن و «لصیق» بودن او مربوط به زمانی است که خاندان وی به قدرت رسیده بود و مؤلفانی مانند ابن اثیر و دیگران نمی‎خواستند به این معنی تصریح داشته باشند. به گفتۀ کامل (رویدادهای 480ق / 1087م) و زبدةالحلب (2 / 105)، آق‌سنقر شوهر دایۀ ملکشاه بود که «خاتون» نام داشت. به شرحی که در کتاب اخیر آمده، این دایه در نتیجۀ شوخی با کاردی که در دست آق‌سنقر بود، به صورت غیرعمدی کشته شد. ابن اثیر مرگ این زن را در 484ق / 1091م گفته است. به گفتۀ همو (الباهر) قسیم‎الدوله نزد ملکشاه بسیار مقرب بود و (در مواقع رسمی) در سمت راست تخت سلطنت می‌ایستاد و کسی بر او مقدم نبود و این پایگاه برای فرزندان او در زمان پادشاهان بعدی نیز محفوظ ماند. تاریخ اعطای لقب قسیم‌الدوله به او دانسته نیست، ولی مفهوم آن چنان که ابن اثیر یادآور شده، حاکی از اهمیت آق سنقر بوده است.
نخستین خبر از قسیم‎الدوله از 477ق / 1084م است که ملکشاه، عمیدالدوله پسر فخرالدولة بن جُهَیْرْ وزیر خلیفه را برای گرفتن موصل از دست شرف‎الدوله مسلم بن قریش عُقَیْلی فرستاد و قسیم‎الدوله را فرمانده سپاه او ساخت (ابن اثیر، الباهر، 5). ملکشاه در 479ق / 1086م به تفصیلی که در کتابهای تاریخی آمده، حلب را به تصرف خود درآورد و قسیم‎الدوله را والی آنجا کرد و 4/000 سوار در اختیار او گذاشت (ابن‌عدیم، 2 /  103). به گفتۀ ابن اثیر این امر به اشارۀ نظام‎الملک بود که هم می‎خواست منتی بر قسیم‎الدوله نهاده باشد و هم او را از خدمت سلطان دور نگاه دارد.
آق‌سنقر حلب را به خوبی اداره کرد و در آنجا امنیت کامل برپا ساخت و پیرامون شهر را از دزدان و راهزنان پاک کرد، تا آنجا که شهر حلب در زمان او مرکز تجارت گردید و بازرگانان از هر سو روی به آن شهر نهادند (همو، 2 / 104).
به گفتۀ ابن‌عدیم در زبدة (2 / 105) قسیم‎الدوله به جنگ نصر بن علی بن مُنْقِذ کنانی در شَیْزَ رفت و پس از کارزار با او از در صلح درآمده بازگشت (ابن اثیر، الکامل، رویدادهای 481ق /  1088م). آق‌سنقر در 482ق /  1089م دژ بُرْزُویَه را از دست ارمنیان گرفت. پس از آن ملکشاه برادر خود تاج‎الدوله تُتُش را با آق‌سنقر و «یاغی سیان» و «بوزان» مأمور کرد تا حِمْصْ و اَفامیه را از خَلَف بن مُلاعب که راهزنی پیشه کرده بود، بگیرند. این سرداران، حمص را گرفتند و ملکشاه آن را به برادرش تاج‎الدوله تتش داد و پس از آنکه آق سنقر افامیه را به تصرف درآورد آن را به نصر بن منقذ وا گذاشت.
ابن اثیر فتح مصر و افامیه را جزئی از نقشۀ بزرگی می‎داند که ملکشاه برای تصرف سواحل شام و بیرون آوردن آن از دست گماشتگان المستنصربالله خلیفۀ فاطمی مصر و فتح نهایی مصر در سر داشت. به گفتۀ ابن اثیر این نقشه پس از فتح حمص و افامیه در 485ق / 1092م در هنگام محاصرۀ طَرابلس شام با شکست مواجه شد، زیرا جلال‎الملک بن عمار صاحب طرابلس وزیر آق‌سنقر را که زرین‌کمر نام داشت بفریفت و با دادن رشوه‎ای به مبلغ 30/000 دینار و هدایایی به همان قیمت آق‌سنقر را از محاصرۀ شهر منصرف ساخت. ابن‌عمار فرمانهایی نشان داد که ملکشاه جهت فرمانروایی طرابلس برای او فرستاده بود و آق‌سنقر به تُتُشْ گفت من با کسی که این فرمانها را در دست دارد نمی‌جنگم. تاج‌الدوله به او گفت: «مگر تو تابع من نیستی؟ آق‌سنقر گفت: من تابع تو هستم جز در معصیت سلطان»؛ و فردای آن روز از آنجا حرکت کرد. تاج‎الدوله و «بوزان» به ناچار دست از محاصرۀ طرابلس بازداشتند و نقشۀ مذکور اجرا نشده بر جای ماند.
پیش از آن در 484ق / 1091م که ملکشاه برای بار دوم به بغداد آمد، آق‌سنقر و تتش و امیران اطراف برای دیدن او به بغداد رفتند و در جشن پرتجمل و باشکوهی که ملکشاه در بغداد برپا کرد، شرکت کردند. آق‌سنقر در این سفر چنان تجملی داشت که هیچ‌یک از امیران با او برابری نداشتند. ملکشاه این عمل را پسندید و او را مأمور بازگشت به حلب کرد.
در 485ق / 1092م که ملکشاه از دنیا رفت، تاج‎الدوله تتش در دمشق مدعی سلطنت شد و برای تصرف حلب عازم آن شهر گردید. چون هنوز میان جانشینان و اولاد ملکشاه کشمکش بود و آق‌سنقر نمی‎توانست با تتش بجنگد، صلاح را در اطاعت او دید و «بوزان» و «یاغی سیان» را نیز به اطاعت از تتش وا داشت. پس از آنکه تتش نَصیَبْین و موصل را به تصرف درآورد و به دیار‌بَکْرْ و آذربایجان رفت، با پسر ملکشاه، بَرْکِیارُقْ روبه‎رو گردید. آق‌سنقر در سفر موصل و آذربایجان همراه تتش بود و چون کار میان وی و برکیارق به صف‎آرایی کشید، آق‌سنقر به بوزان گفت: از تتش اطاعت می‎کردیم برای آنکه بدانیم کار اولاد ملکشاه که «صاحب ما» بود، به کجا می‎کشد. اکنون که برکیارق پسر ملکشاه به پادشاهی رسیده است، رای و مردانگی اقتضا دارد که در کنار برکیارق باشیم. بدین ترتیب آق‌سنقر و بوزان از تاج‌الدوله جدا شدند و به برکیارق پیوستند و تاج‎الدوله ناچار به شام بازگشت. در این میان اسماعیل پسر یاقوتی پسر داود سلجوقی که پسرعم ملکشاه و خال برکیارق بود، به اغوای تَرْکٰان خاتون بیوۀ ملکشاه به جنگ برکیارق آمد، ولی شکست خورد و از خواهرش زبیده خاتون مادر برکیارق خواست که نزد او برود. زبیده خاتون به او اجازه  داد و اسماعیل در خلوت با آق‌سنقر و بوزان و گُمُشْتَگِین مقصود خود را که به دست آوردن سلطنت و کشتن برکیارق بود باز گفت. آق‌سنقر با امیران دیگر او را به قتل رسانیدند (ابن اثیر، رویدادهای 486ق / 1093م). پس از آن برکیارق، آق‌سنقر و بوزان را به شام فرستاد تا تاج‎الدوله تتش را از قصد مجدد او به بلاد برکیارق مانع آیند. تتش با سپاهی عازم تصرف حلب که در دست آق سنقر بود، گردید و در 6 فرسنگی حلب در کنار «نَهْرِ سَبْعین» جنگی درگرفت که سپاه آق سنقر در آن روی به هزیمت نهادند، اما خود او پافشاری کرد و اسیر شد. او را به حضور تتش بردند و او پرسید: «اگر بر من دست می‎یافتی با من چه می‎کردی؟» آق‌سنقر گفت: «تو را می‎کشتم». تتش گفت: «من نیز تو را می‎کشم»؛ و به قتل او فرمان داد (جمادی‎الاول 487ق /  مۀ 1094م؛ الباهر، ص 15). از او فقط یک پسر ماند که در حین کشته شدنش 10 ساله بود و آن عمادالدین زنگی است (نک‍ : آل زنگی).
چنانکه گفته شد، مورخان او را امیری عادل و نیکوسیرت و با سیاست توصیف کرده‌اند. در ایام حکومت او عدل و امنیت و ارزانی در زمینهای متصرفی او حاکم بود و کاروانیان در منطقۀ او به قدری احساس امنیت می‎کردند که آسوده بارهای خود را انداخته به خواب می‎رفتند. اگر در یکی از روستاهای او کاروانی را می‎زدند یا مال یکی از کاروانیان را می‎بردند، تاوان آن را از همۀ اهل ده می‎گرفت. از آثار زمان حکومت او منارۀ مسجدجامع حلب است (برای آگاهی از تفصیل، نک‍ : الاعلاق الخطیرة، 1 / 33 به بعد).

مآخذ

ابن اثیر، عزالدین، التاریخ الباهر، به کوشش عبدالقادر احمد طلیمات، قاهره، دارالکتب، 1382ق / 1963م؛ همو، الکامل، بیروت، دارصادر، 1966م، 10 / 161-163؛ ابن دواداری، عبدالله بن ایبک، کنزالدرر و جامع الغرر، به کوشش هانس روبرت رویمر، بیروت، 1960م، 6 / 481؛ ابن شداد، محمد بن علی، الاعلاق الخطیرة فی ذکر امراءالشام والجزیرة، به کوشش یحیێ عبارة، دمشق، وزارة الثقافة، 1978م؛ ابن‌عدیم، عمر بن احمد، زبدة الحلب من تاریخ حلب، به کوشش سامی الدهان، دمشق، 1954م، 2 / 103-104؛ همو، بُغیة الطلب فی تاریخ حلب (در حاشیۀ زبدة)؛ ابن قلانسی، ابویعلێ حمزة، ذیل تاریخ دمشق، به کوشش آمدروز، بیروت، مطبعة الآباء الیسوعیین، 1908م، صص 119، 126، 130؛ صدرالدین حسینی، علی بن ابی الفوارس، اخبارالدولة السلجوقیة، به کوشش محمد اقبال، لاهور، دانشگاه پنجاب، 1933م، صص 76، 78، 79.

عباس زریاب

 

 

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: